دوقلوهای هاله خانوم همین دوسه روز پیش هر کدام در گوشه ای از زمین خدا پایان ربع قرن زندگی شان را تجربه کردند. این اتفاق مبارک می توانست لبخند به لب هایی بیاورد که صاحبان آن چندی است با سرخوشی بیگانه اند اما وقتی خود هاله نیست تا بالندگی ثمره عمرش را به چشم ببیند، طبیعی است که اشک به چشم هایی می آید که اتفاقا این سال ها با خشکی غریبه اند و نَمی چون رطوبت همیشه آشنای دریا را با خود همراه دارند!
ما نه به بهانه بلکه این بار بی بهانه گردهم آمده بودیم تا باور کنیم که شادی بخشی از زندگی است و می شود آن را طلب کرد و می توان بی بهانه با هم بود تا شادی هم راه خود را به سوی جمع کج کند. اتفاقا طفل شادی همین پنج شنبه گذشته راهش را از اتوبان کرج گرفت و آمد سمت محمدشهر تا سری هم به جمع ما بزند! آن جا بود که ناگهان فهمیدیم روز، روز مبارکی است. روز تولد دوقلوها! و شادی را که بی بهانه طلب کرده بودیم ناگهان واجب الحضور شد!
آسیه خودش به یادمان آورد که مولود روز شادی ماست و ما یادمان آمد که شادی، مولود رستن جوانه هاست و بالندگی نهال های جوانی. و آسیه و خواهرش این سال ها نه در مقابل چشمان مشتاق مادر بلکه در آرزوی نگاه های عاشقانه او بالیده اند! ما که در گوشه ای از زمین خدا و کمی دورتر از هیاهوی شهر پس از مدت ها به هم رسیده بودیم تا سلام هایمان با طعم سلامت بر جان هایمان بوسه زنند، هریک زخمی بر روح و جان خسته مان داشتیم که می خواستیم در زلال رود دوستی و مهر و صفا آن را بشوییم و با تلألؤ خورشید یک رنگی و وفا مرهمش نهیم.
آوای مهر بود که بر گوش جان می نشست و کمی آن سوتر شاخه های بید را بادهای پاییزی به رقص و سماع درآورده بودند و فرش چمن بستری زمردین برای غزلسرایان پاییزی گسترده بود، بوته های رز و نسترن محفل آرای جماعت بی دل ما بودند. ما یک نوا تولد دوقلوهای هاله جان را تبریک می گفتیم لبخند بر لب و کام ها با شیرینی کیک تولد کامیاب شده بود. دل ها اما با لب ها همراهی نداشت و اما وقتی بغض خواهر هدی هرچند پنهانی ترکید، ما باز هم به یاد آوردیم که غم و شادی مان مرزی ندارد و اشک ها و لبخندهایمان تؤامان بر چشم و لب می نشیند.
عصر پنج شنبه ما هرچند نه در گورستان لواسانات بلکه حتی در مهمان خانه ای سبز که سراسر با مهر آذین بسته شده بود، هم چنان دلتنگی را برایمان به ارمغان آورد وقتی که خورشید در آخرین لحظات باز هم با سماجت تمام می خواست حضورش را بر مجلسی مسجل کند که دل مجلس آرایش خود به خدنگ نامردمی ها زخمی بود. تندی آفتاب در امتداد تابستانی داغ و در آستانه پاییز و برگ ریزان و ضیافت رنگ ها، برای ما خوش یمن بود و انرژی بخش و امید آفرین. با این پیام که : «به آفتاب سلامی دوباره باید داد»
اشک ها و لبخندها
۱۶ مهر ۱۳۹۲