دن براون و داستان‌نویسی بر اساس الگوهای از پیش تعیین‌شده

۲ مهر ۱۳۹۲

«راز داوینچی» نوشته دن براون به ترجمه حسین شهرابی توقیف شد، اما او «نماد گمشده» و «فرشتگان و شیاطین»،و به تازگی «دوزخ» رمان دیگری از این نویسنده آمریکایی را که به خاطر نوشتن رمان‌های پرفروش شهرت دارد، ترجمه کرده است.

جفری یوجنیدس، نویسنده و منتقد آمریکایی درباره آثار دن براون گفته است: «اینگونه نویسندگان رمان‌هایشان را از روی الگوهای از پیش تعیین شده‌ای می‌نویسند و کار آنها در واقع این است که این ظرف‌های پیش ساخته را با محتوای تازه پر کنند.»
«دوزخ» نوشته دن براون با ترجمه حسین شهرابی را کتابسرای تندیس منتشر کرده است.
از دیگر ترجمه‌های حسین شهرابی می‌توان به «زمان‌لرزه» و «مرد بی‌وطن» نوشته کورت ونه‌گات، «والکیری‌ها» همراه با آرش حجازی از پائولو کوئلیو و «آخرین شب جهان» از ری بردبری اشاره کرد.
با او درباره مشکلات ترجمه آثار دن براون گفت‌و‌گو کرده‌ام.
فصل‌های کوتاه. هیجان و داستانی اغلب جنایی. لوکشین‌های تاریخی و مجموعه‌ای گسترده از اطلاعات مربوط به گذشته و امروز. همراه با کلی معما و رازهای پنهانی. یعنی فرمول‌های رایج رمان‌های دن براون. به‌نظرت چرا باید جلوی انتشار چنین کتاب‌هایی گرفته شود در ایران؟
نکته‌ عجیب این است که دن براون تا حدی اجازه‌ انتشار دارد. ممنوعیت‌ها معمولاً بعد از چند چاپ پیش می‌آیند و فقط هم ویژه‌ ترجمه‌های من نبوده. از اینکه بگذریم، مسئله‌ای که دن براون را خوب یا بد، در کانون توجه قرار می‌دهد سوژه‌هایش است: در دو تا از آثارش مسیحیت و در یکی دیگر فراماسونری و تاریخ آمریکا. همین کلمات کافی است تا توجه را جلب کند؛ وگرنه کتاب‌هایش کمتر از نویسنده‌های دیگر ظاهر «ناپسند» دارد؛ چیزهایی مثل مسائل جنسی و مشروبات الکلی.
براون چقدر از عهده ارائه واقعیت‌ها برآمده است؟
حسین شهرابی، مترجم
محقق‌ها می‌گویند که درصد زیادی از ادعاهای مطرح در آثار دن براون دست‌کم جزو علوم حاشیه و تاریخ حاشیه است؛ بگذریم از بخش‌هایی که جزو مزخرفات گُل‌درشت است. هیچ دانشمند و هیچ نهاد آکادمیک آبرومندی علوم نوئتیک را قبول ندارد (از نماد گمشده) یا هیچ تاریخدانی نگفته محفلی به اسم دیر صهیون هست (راز داوینچی). دن براون به سیاقِ نصف فیلم‌های ترسناک که ابتدایش می‌نویسند «بر اساس داستانی واقعی»، ابتدای همه‌ کارهایش می‌نویسد که همه‌ حرف‌هایش درست است. اما واقعیت آن است که آن ادعا هم بخشی از داستان است. کسانی که نمی‌پذیرند دن براون قصه‌گو است و قصه‌گوی خوبی هم هست، یا دن براون را می‌پرستند یا او را به لجن می‌کشند.
دن براون چه ترفندی به کار می‌بندد که ادعاهای تاریخی به عنوان واقعیت‌های مسلم باورپذیر می‌شوند؟
شگرد دن براون تلفیق واقعیت و خیال است. برای همین هم ادعاهای او پذیرفتنی‌تر به نظر می‌رسد. کلی اطلاعات خوب و دقیق می‌دهد و وسطش هم به جادوجمبل‌بازی‌های این و آن اشاره می‌کند و خواننده هم به لطف «تعلیق خودخواسته‌ ناباوری» یا فرایندی دیگر هر دو را می‌پذیرد.
اما آیا دقیقاً به خاطر همین شیوه درهم‌آمیزی واقعیت و خیال در عرصه تاریخ، این ادعاها باعث گمراهی خواننده نمی‌شوند؟
با خیلی از طرفدارهای دن براون در ایران که با خواندن ترجمه‌های خودم به او علاقه پیدا کرده بودند، دچار همین مشکل شدم. توقع داشتند افشاگری‌های دن براون را ادامه بدهم و چشم‌شان را به تاریخ باز کنم! یا بر عکس، توقع داشتند من با تمام قوا به دفاع از حقیقت تاریخ قیام کنم.
منع انتشار دو رمان براون و حالا ترجمه رمان جدید او. چه چیزی در کارهای براون جذاب است که شهرابی را وسوسه می‌کند رمان‌های او را ترجمه کند؟
عاشق ادبیات پلیسی‌- معمایی بودم، دوستدار کم‌سوادِ مطالعات ادیان و تاریخ و اساطیر هم بودم؛ حالا یک نفر این همه را خیلی شیک و دل‌چسب بسته‌بندی کرده! مکالمه‌ لازانیا با گارفیلد بین من و کتاب‌های دن براون عیناً رخ می‌دهد. سوای این‌ها تضمین فروش دارد و چه چیزی برای مترجم‌جماعت بهتر از کمی آسودگی مالی. افزون بر این: کتاب پرخواننده جای پای محکمی در بازار نشر برای مترجم باز می‌کند و اگر سراغ کتاب دیگری برود خیالش راحت است پیشاپیش ناشر دارد و حتی خواننده.
و از نظر ادبی؟
همیشه دنبال فرصت می‌گردم تا در ترجمه‌هام دایره‌ لغات گسترده باشد. احساس غریبی دارم که فارسی دارد مدام چروک می‌خورد. شاید ترس بی‌بنیاد و بی‌خودی باشد، اما فکر می‌کنم برای نسل‌های جدید باید مدام واژه‌ها را تکرار کرد و نگذاشت فراموش شوند. دن براون این فرصت بی‌نظیر را فراهم می‌کند که در متنی ساده و راحت‌خوان، جا به جا واژه‌های سخت یا کمی قدیمی یا «شاذ» [نامتعارف، نایاب] گذاشت و خواننده هم راحت بپذیردشان.
یعنی تجربه‌ای برایت در ترجمه هم محسوب می‌شود. چطوری ترکیب مدرن و لبریز از اطلاعات خشک براون را ترکیب می‌کنی با زبانی که فارسی آن هم قوی باشد و هم رقیب باشد برای ترجمه‌های دیگر؟
بی‌تعارف رقابت با ترجمه‌های دیگر (به‌جز میزان شتاب آن‌ها) کار سختی نیست. ترجمه‌های من از قطورترین ترجمه‌های دیگرش، دست‌کم ۲۰۰ صفحه درازتر بود همراه با کلی پانوشت و توضیح. غرضم این است که همین که چیزی در ترجمه‌ام از قلم نمی‌افتد خوشحالم. جدای از آن، استفاده از واژه‌های دقیق‌تر و کهنه‌تر و جذاب‌تر در نقل همان اطلاعات عمومی کتاب‌های براون، برگ برنده‌ای است که زیاد استفاده می‌کنم.
می‌توانی مثال بیاوری؟
دن براون، نویسنده آمریکایی
از حافظه نقل می‌کنم: ۱) در اشاره به حوضی که در آن غسل تعمید می‌دادند از عبارت «برکه‌ی مَعمودیّه» استفاده کردم که در متون قدیم بوده و این را به خواننده هم توضیح می‌۱۰. ۲) پنجره‌های رنگی در معماری: گُلجام. ۳) نورگیر میان گنبد: هورنو. ۴) ایوان دور عمارت: غلام‌گردش. ۵) پرده‌ی ستون‌دار حائل در کلیسا: تِجیر. ۶) یا این مورد که از متن نقل می‌کنم: «از تیزه‌ی گنبد چهل تویزه به شکل شعاع آفتاب به بیرون زده بود و به چهل پاچنگ طاق‌دار می‌رسید که انگار ساباطی مدور را شکل می‌دادند.
خود تو ترجمه‌هایت را در مجموع چطور ارزیابی می‌کنی؟
از عیوب ترجمه‌ام خبر دارم و می‌دانم حالاحالاها باید با جمله‌بندی‌ها و لحنم کلنجار بروم، اما استفاده از واژه‌های مناسب و دقیق‌تر و حتی آموزنده، مثل مرکب سیاه در خوش‌نویسی، بخشی از عیب ترجمه‌ام را می‌پوشاند.
«دوزخ» برگرفته از سه‌گانه دانته به ویژه همان کتاب اولِ هم‌نامش است و لبریز از ارجاع‌ها به تاریخ و فرهنگ قرون وسطی. در عین‌ حال رمانی است برای امروز با تمرکز بر موضوع افزایش جمعیت کره‌ زمین. ترکیب تمامی این‌ها با هم را چگونه دیدی؟
به‌نظرم هیجان‌انگیزترین و شوک‌آورترین اثر دن براون بود؛ از پسِ کنار هم نشاندنِ این دو مقوله‌ به‌ظاهر بی‌ربط هم خوب برآمده بود. هرچند یک «اما»ی بزرگ در این بین در کار است: نگاه دن براون به تاریخ، به تعبیر یکی از رفقایم توریستی است. چیزهایی از تاریخ گلچین می‌کند که به درد داستانش بخورد یا وقایع را طوری تفسیر می‌کند که به کارش بیاید. عیب خاصی البته در این کار نمی‌بینم، چون می‌خواهد قصه بگوید و دوست دارد قصه‌اش را بپسندند. اما ممکن است برخی خواننده‌ها برداشتِ او را تنها برداشت موثق بدانند. از سوی دیگر، فایده‌ طرز نگاهش این است که گاهی توجه‌ات را به مقولات بزرگ جلب می‌کند: در «نماد گمشده» به‌نوعی از نبودِ معنویت (حتی به‌معنای غیرفراطبیعی‌اش) حرف می‌زند یا در «دوزخ» از بلیّه‌ای به نام انسان و اثرش بر زمین.
در «دوزخ»، چه کسی خیر است چه کسی شر؟
دن براون اساساً یکی به نعل می‌زند و یکی به میخ. مثل این است که سعی می‌کند کسی را بد جلوه ندهد؛ به‌ویژه از این نظر که شخصیت‌هایش معمولاً نمادِ فلان یا بهمان گروه محسوب می‌شوند. ولی چه در «نماد گمشده» و چه در «دوزخ» دیواری کوتاه‌تر از دیوار علوم دقیقه پیدا نکرده. در «دوزخ» آشکارا آدم‌بد‌ها اهل علم هستند (حالا هرقدر هم برای فلان کار بد توجیه بتراشند). در «نماد گمشده‌» هم مثلاً آدم‌خوب‌ها اهل علم هستند اما دیدگاه‌شان به دنیا مفت نمی‌ارزد و حتی کاملاً در مقوله‌ شبه‌علم و مقولاتی مثل علوم نوئتیک پرسه می‌زند. آن‌قدر که تصویرِ اهل دانش در این دو کتابِ آخرش پرت یا بد است، تصویر مسیحیت در «فرشتگان و شیاطین» یا «راز داوینچی» پرت و بد نبود. در مقام فردِ شیفته به علوم دقیقه حالم از این کار دن براون به هم می‌خورد، اما عشق کور است! مجبورم ببخشمش، چون قصه‌گویی‌اش را دوست دارم. همه‌ این حرف‌هایم معنایش این می‌شود که شر در رمان «دوزخ» دیدگاهِ علمی است یا دست‌کم نوع خشک و به نظرم خیالی‌اش که من در عالم واقع مشابه‌اش را ندیده‌ام. به‌هرحال دن براون سعی می‌کند دست علم را از این ماجرا بشوید و گندی که خودش به زور در دامن نگاه علمی گذاشته پاک کند!
«دوزخ» هم با چند ترجمه به ایران رسید. چرا؟
چرایش که معلوم است و من هم بر سبیل تکرار مکررات: کپی‌رایت نداریم. به همین خاطر چه جای غرولند، که خودم هم به اندازه‌ بقیه‌ مترجم‌ها پایم گیر است. به عَلَم ‌کردن متولی بر سر مترجمان هم اعتقاد ندارم، چون فقط و فقط فساد می‌آورد. تنها راهش مذاکره‌ ناشر ایرانی با همتای خارجی‌اش است و بس. تا آن موقع همین است که هست؛ ۱۰ ترجمه از یک کتاب و الباقی دست به دعا برداشتن که یا بقیه کتاب را کشف نکنند یا بقیه مرام داشته باشند. ادبیات ژانری در ایران مدام از ترجمه‌های بد آسیب دیده. حالا یکی از نمادهای ادبیات ژانری، یعنی دن براون، را هم‌زمان ۱۰ ۲۰ نفر (من‌جمله خودم) بد ترجمه می‌کنیم. ببین چه می‌شود. بگذریم از این‌که نان هم‌دیگر را هم آجر می‌کنیم!
به‌نظرت «دوزخ» با نگاهی به نسخه سینمایی‌اش نوشته نشده؟
دن براون بعد از سینمایی‌شدن «راز داوینچی»اش، انگار متوجه شد شخصیت‌هایش نباید دانای کل باشند و مدام وسعتِ اطلاعات‌شان را به رخ بکشند. به تصورم، برگشت به سیاق «فرشتگان و شیاطین» تا ضرباهنگ کار و بسامد حادثه‌ها بالاتر برود؛ شاید بخشی به این دلیل که هیچ سوژه‌ای به اندازه‌ زندگی خصوصی عیسی مسیح آن‌قدر جذابیت نداشت که شخصیت‌ها مدام درباره‌اش حرف بزنند و شاید بخشی هم به این دلیل که کارِ فیلمسازها راحت‌تر می‌شود و پرداختیِ سینما هم که جیب را قلنبه‌تر می‌کند. دست بر قضا، این ضرباهنگِ تند در «نماد گمشده» و «دوزخ» آزاردهنده نیست که هیچ، به نظرم جذابیت کار را بالا می‌برد و کمک می‌کند رمان واقعاً هیجان‌انگیز شود. من که این دو رمان را بیشتر از «راز داوینچی» دوست دارم. یعنی شاید سوم این‌که واقعاً خواسته رمان‌هایش خواندنی‌تر باشند.
فقط امیدوارم یادمان باشد پرفروشی هیچ کتابی یا تلاش نویسنده برای فروختن لزوماً بد یا خوب نیست. مهم‌تر از هر چیزی، هنر لذت‌بردن از داستان است و بس.