بى‌ثمر به حصر بردند

۲۹ مرداد ۱۳۹۶

دیر زمانی‌ست خوابت را هم ندیده‌ام، اما لحظه‌اى نیست که آن چهره‌ى دلسوز و پرانرژى را در جاى جاى روزمره‌گى‌هایم نبینم.
سال‌هاست ندیدمت بانو! اما طنینِ خوشِ کلامت هرگز در زنگ‌هاى پرهیاهوى این سال‌ها گم نشد؛ همانگونه که رنگ‌هاى فریباى دوران نیز نتوانست رنگ شفاف نگاه پرمهرت را کم کند.
تاریخ، پدیده‌ى غریبی‌ست بانو! زمانى دروغگو می‌شود آن گاه که وجودش با جوهر قلمِ مزدوران و جباران، جان می‌گیرد و گاه، صادقانه نگاشته می‌شود هنگامى که قلم، جایگاه خویش را می‌یابد…
تو را تاریخ روایت می‌کند بانو! آن گاه که نه زندان باقی‌ست و نه زندانبان… تو را تاریخ می‌سُراید آنجا که بال‌هایش بر کوه‌هاى سترگ آزادى سایه می‌افکنٓد.
اکنون در سالروزِ آمدنت شماره‌ى سال‌هاى حصرت به عددى رسید که در اذهان و سنن، نماد تکامل و رسیدن است.
هفت سال است ندیدیمت بانو! اما سخنان ارزشمند و رفتارهاى انسان دوستانه‌ات آنچنان در عمق وجودمان رخنه کرده که با ذره ذره هواى شهر، تو را می‌بوییم، می‌شنویم و می‌بینیم.
چه بى‌ثمر به حصر بردند شما را و ندانستند که گاهى، نبودن‌ها آغاز بودن‌هایى زیبا و ماندنى‌ست؛ بودن‌هایى در قلب‌ها و باورها؛ بودنى سبز و ریشه‌دار در تاریخ، و اینک تاریخ با شما زیبا شد…
دلتنگتم بانو! دلتنگ روزهایی که با هر کلامت جانى تازه در کالبد مظلومین خسته از ظلم می‌دمید. چه روزها و شب‌هاى تلخى را بسر بردیم و این مسیر با دلجویى‌ها و همراهی‌هایت برایمان سهل و ممکن می‌شد.
و اینک در سالروز میلادت هنوز در حصرى و ما روسیاه از همراهى، لیک مى‌دانم که بانوى من، بانوى سبز همه‌ى ما هنوز همان رهنورد است و قطعا محکم‌تر که همچنان با ایمان به خلوص و بی‌گناهى خود و میر عزیزمان، لحظه‌اى از دغدغه‌ى مردمش فارغ نشده و هنوز هم آرمان و آرزویش صلح و آرامش کشور است.
تنها هدیه‌ام براى تولدت آرزویى با تمام وجود براى رهایى شما محصورین قهرمان است. تولدت مبارک بانو!