کفشها۲۰ اسفند ۱۳۹۵حسابی دیرم شده بود. با عجله لباسهایم را پوشیدم و دویدم پایین. هرچه جاکفشی را گشتم، خبری از کفشهایم نبود. پیش خودم فکر کردم شاید باز هم داداشم کفشهایم را پوشیده و رفته. خیلی عصبی شده بودم، ولی نه، داداشم هنوز خواب بود. 0000