انارها۱۹ اسفند ۱۳۹۵داستان > زهرا حکیمیان: در که باز شد، دویدم و تا وسطهای باغ رفتم. وقتی به نفسنفس افتادم، ایستادم. با شوق و ذوق به اطراف نگاه کردم. سالی یکبار به باغ پدربزرگ میآمدیم، آن هم برای چیدن انارهای باغ. 0000